جدول جو
جدول جو

معنی هم پشت - جستجوی لغت در جدول جو

هم پشت
دو تن که به پشتیبانی هم کاری انجام بدهند یا از یکدیگر پشتیبانی کنند، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
هم پشت
(هََ پُ)
موافق و متحد. همدست:
چو هم پشت باشید با همروان
یکی کوه کندن ز بن بر توان.
فردوسی.
بکوشید و هم پشت جنگ آورید
جهان را به کاوس تنگ آورید.
فردوسی.
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فر و شتاب کاربه کر.
فرخی.
اگر صبر است با من نیست هم پشت
وگر بخت است خود بختم مرا کشت.
فخرالدین اسعد.
نباید که هم پشت باشند هیچ
جز اندر ره رزم کردن بسیچ.
اسدی.
چنین گفت کاین بار رزم گران
بسازید هم پشت یکدیگران.
اسدی.
نه از پشت پا کم، اگر تندرست
بمانم، تو را وآنکه هم پشت توست.
اسدی.
نه برادر بود به نرم و درشت
کز برای شکم بود هم پشت.
سنائی.
پس آن زنان همه هم پشت شدند تا مگر کید را رهایی دهند. (اسکندرنامه). سوگند خورند که هم پشت باشند تا خونها بازخواهند. (اسکندرنامه). ظالمان مکار چون هم پشت شوند...ظفر یابند. (کلیله و دمنه). سگ سگ را گزد ولیکن چون گرگ را بینند هم پشت شوند. (مرزبان نامه).
نه هر رودی بود با زخمه هم پشت
نه یکسان روید از دستی دو انگشت.
نظامی.
چو روی آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او به راه.
نظامی.
نه هم پشتی که پشتم گرم دارد
نه بختی کز غریبان شرم دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم پشت
دو یا چند تن که به پشتیبانی هم کاری را از پیش برند یااز یکدیگر حمایت کنند یار یاور: نه هم پشتی که پشتم گرم دارد نه بختی کزغریبان شرم دارم. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
هم پشت
((~. پُ))
متحد، پشتیبان
تصویری از هم پشت
تصویر هم پشت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
پشت سر، عقب سر، دنبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دارای یک شغل و پیشه باشد، هم شغل، همکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم لخت
تصویر هم لخت
کفش، موزه، چرم کفش، تخت کفش، برای مثال وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی / بدرّد ار به مثل آهنین بود هم لخت (کسائی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرشت
تصویر هم سرشت
دو یا چند تن که در سرشت و خوی و طبع نظیر یکدیگر باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ پُ)
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه).
اگرچه مرا با چنین برگ و ساز
به هم پشتی کس نیاید نیاز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان سراوان در جنوب شرقی سراوان و محدود است از شمال به دهستانهای کوهک و اسفندک، از شرق و جنوب به مرز پاکستان، از غرب به بخش سیب سواران. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. این دهستان از 52 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 5500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ)
هم سیر. دو کس که با هم سیر و گردش نمایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چرم زیرکفش وموزه تخت کفش: بشاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی بدر دار مثل آهنین بود هم لخت. (کسائی)، نوعی پای افزار چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
همنشین معاشر: مهتران چون خوان احسان افکنند کهترانرا هم نشست خود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گفت
تصویر هم گفت
هم سخن هم صحبت: (بحق آنکه با هم جفت بودیم بحق آنکه ما هم گفت بودیم
فرهنگ لغت هوشیار
قبض کننده، قابض (مزاج)، توضیح معمولا سنجد شیرین را همکشک مینامند و مراد از این تعبیر آنست که سنجد پیزی را هم می کشد و مزاج را قبض می کند و یبوست می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دریک شغل شرکت داشته باشد هم شغل همکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جفت
تصویر هم جفت
دو یا چند کس باشی که جفت و قرین هم باشند قرین عدیل: (دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن زپیل که هم جفت خواب شد، (خاقانی)، همسر زوج یا زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جهت
تصویر هم جهت
همکوست
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت پشت
تصویر هفت پشت
هفت نسل گذشته: (تاهفت پشتش همه تاجر وپولداربودند) -2 آبا واجداد
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که از جهت سرشت و طبع و خوی نظیر هم باشند (نسبت بیکدیگر) : ازبرای انس جان اندر میان انس وجان یک رفیق هم سرشت و همدم و هم دردکو ک (سنائی)، هم طبع
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای پشتی فراخ و عریض است: سخت پای و ضخم ران و راست دست و گرد سم تیز گوش و پهن پشت و نرم چرم و خرد موی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی مانند پلو و آن چنانست که برنج را میپزند ولی آبکش نکنند و گاه بدان عدس لوبیا ماش افزایند دم پخت دم پختی
فرهنگ لغت هوشیار
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که با فاصله از افراد نوع خود روییده باشد مقابل پر پشت: موی کم پشت، کم مایه مقابل پر پشت، قلم مویی که نوک آن بلند باشد قلم نیزه یی
فرهنگ لغت هوشیار
هم پشت بودن یاری یاوری: ... تا ببرکات یک دلی و مخالصت ومیامن هم پشتی و معاونت از چندین ورطه هایل خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پشتی
تصویر هم پشتی
((~. پُ))
هم پشت بودن، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
((بِ پُ))
منی، آب مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم پخت
تصویر دم پخت
((دَ پُ))
برنجی که آبکشی نشده باشد و گاه به آن عدس، لوبیا، ماش یا باقلا بیفزایند، دمپختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جهت
تصویر هم جهت
هم رون، همسو
فرهنگ واژه فارسی سره
تنک پراکنده
فرهنگ گویش مازندرانی